جدول جو
جدول جو

معنی نوش طبع - جستجوی لغت در جدول جو

نوش طبع
(طَ)
دارای طبعی شیرین و لطیف. (فرهنگ فارسی معین) :
درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جانفروزو دلگشا و غمزدا و لهوتن.
منوچهری (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نوش طبع
دارای طبعی شیرین و لطیف: (دربار و مشکریز و نوش طبع و زهر فعل جانفروز و دلشگا و غمزدا و لهو تن) (منوچهری)
تصویری از نوش طبع
تصویر نوش طبع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
(دخترانه)
دارای لبی شیرین، شیرین لب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوخ طبع
تصویر شوخ طبع
خوش طبع، بذله گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش طبع
تصویر خوش طبع
خوش خوی، نیک سرشت، برای مثال کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی / دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی (سعدی۲ - ۵۹۶)، خوش قریحه، شادمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
نوشین لب، شیرین لب
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
انگبین. عسل (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شیرین لب. نوشین لب. (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است. (فرهنگ فارسی معین) :
هزارانت کودک دهم نوش لب
بوندت پرستنده در روز و شب.
فردوسی.
هر درختی چو نوش لب صنمی است
بر زمین اندرون کشان دامن.
فرخی.
دایم دل تو شاد به دیدار نگاری
شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی.
فرخی.
ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم وبه خشم فتنه به روی و به موی.
منوچهری.
گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش
برده می همچو زنگ از دل تو زنگ غم.
خاقانی.
ز بس کآورد یاد آن نوش لب را
دهان پر آب شکّر شد رطب را.
نظامی.
از نوش لبان این قبیله
گردش چو گهر یکی طویله.
نظامی.
دل خسرو ز عشق یار پرجوش
به یادنوش لب می کرد می نوش.
نظامی.
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسۀ شکرینش جوان کنند.
حافظ.
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی.
حافظ.
هرچند کلبۀ ما جای تو نوش لب نیست
با ما شبی به روز آر یک شب هزار شب نیست.
هاشمی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
خوش خوی. نیک خو: چگلیان... مردمانی نیک طبعاند و آمیزنده و مهربان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بدطبیعت و بدسرشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کنایه از تیزطبع. (آنندراج) (بهار عجم). بذله گو
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ طَ)
ترش خوو گستاخ و سخت. (ناظم الاطباء). بدخوی و گرفته روی
لغت نامه دهخدا
(تَ طَ)
تند. تندخو
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ طَ)
مزاح. فکاهت. طیبت. شوخی. مطایبه. مفاکهه. دعابه. مداعبه. لاغ، خوشدلی. خوشحالی:
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
به خوش طبعی جهان میداد و می خورد
قضای عیش چندین ساله می کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ طَ)
بذله گوی. مسخره. (ناظم الاطباء). خوش منش. مزاح. فکه. فاکه. لاغ. شوخ. باطیبت:
جوانی بیامد گشاده زبان
سخنگوی و خوش طبع و روشن روان.
فردوسی.
گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی
سیرت این چرخ همین سیرت است.
ناصرخسرو.
سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح
خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار.
سوزنی.
مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). جوانی بر سر این میدان مداومت می نمایدخوش طبع و شیرین زبان. (گلستان).
یکی مرد شیرین خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.
سعدی.
زن خوب خوش طبع رنج است و مار
رها کن زن زشت ناسازگار.
سعدی (بوستان).
ترشروی بهتر کند سرزنش
که یاران خوش طبع شیرین منش.
سعدی (بوستان).
، خوشدل. خوشحال: و براندند از این سخنان گفتند و خوشدل و خوش طبع بازگشتند. (تاریخ بیهقی).
خوش طبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم
حلوا به خوان خواجه مزعفر نکوتر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نیورای پخته رای، نیوسرشت قوی خلقت، پخته رای. قوی گرداندن (گردانیدن)، نیرومند کردن: غذا فزاید و قوی گرداند جسم ذونفس را، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوم طبع
تصویر شوم طبع
بد طبیعت و بد سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ طبع
تصویر شوخ طبع
بذله گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش طبعی
تصویر خوش طبعی
حالت و کیفیت خوش طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
آنکه دارای لبی مکیدنی است: شیرین لب نوشین لب: (مفروش بباغ ارم و نخوت شداد یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش طبع
تصویر خوش طبع
بذله گوی، شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ طبع
تصویر شوخ طبع
((طَ))
بذله گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
((لَ))
شیرین لب، نوشین لب
فرهنگ فارسی معین
خوش قریحه، خوش ذوق، شیرین زبان، ظریف، ظریف طبع، نکته سنج
متضاد: بدقریحه، کج طبع، بذله گو، مزاح، شوخ، شوخ طبع، لطیفه پرداز، لطیفه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد